پیاده شدم تا خیابون منتهی به خونه رو پیاده برم . مثل همیشه سریع قدم میزدم . داشتم از کنار میدون رد میشدم که بنرهای بزرگ تبلیغات مجلس کاملا پوشونده بودش . عزیزان همگی احساس تعهد و وظیفه کرده بودند و آمده بودند . سریع از کنارپلاکاردها و بنرها رد میشدم و نامهای آشنا و نا آشنا رو میخوندم : دکتر فلانی آمد . مهندس بهمانی آمد . دکتر ..... مهندس ..... و ... پاسدار شهید ...
شهید؟
ایستادم و دو قدم از مسیر رو برگشتم . پاسدار شهید ....
مراسم بزرگداشتی برای یکی از شهدای جنگ بود .
این یکی نیامده بود ، رفته بود .