۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

...

پیاده شدم تا خیابون منتهی به خونه رو پیاده برم . مثل همیشه سریع قدم میزدم . داشتم از کنار میدون رد میشدم که بنرهای بزرگ تبلیغات مجلس کاملا پوشونده بودش . عزیزان همگی احساس تعهد و وظیفه کرده بودند و آمده بودند . سریع از کنارپلاکاردها و بنرها رد میشدم  و نامهای آشنا و نا آشنا رو میخوندم : دکتر فلانی آمد . مهندس بهمانی آمد . دکتر .....  مهندس ..... و  ... پاسدار شهید ...
شهید؟
ایستادم و دو قدم از مسیر رو  برگشتم . پاسدار شهید .... 
مراسم بزرگداشتی برای یکی از شهدای جنگ بود . 
این یکی  نیامده بود ، رفته بود .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر